به گزارش خبرگزاری حوزه،کتاب "قصه های قرآن" با موضوع «تاریخ انبیأ از آدم تا خاتم» به قلم سید جواد رضوی، به ارائه داستان زندگی انبیأ پرداخته که در شماره های مختلف تقدیم نگاه شما قرآن یاوران خواهد شد.
* داستان ذوالقرنین
- داستان ذوالقرنین در قرآن
در قرآن کرم در دو مورد نام ذوالقرنین آمده است و داستان او به اجمال در سوره کهف در ضمن ۱۶ آیه (آیه ۸۳ تا ۹۸) ذکر شده است.
قرآن کریم خطاب به پیغمبر می فرماید: «از تو درباره ذوالقرنین می پرسند، بگو به زودی گوشه ای از سرگذشت او را برای شما بازگو می کنم» (۳۵۰).
سپس اضافه می کند: «ما به او در روی زمین قدرت و حکومت بخشیدیم و اسباب هر چیز را در اختیارش گذاشتیم، او هم از این وسایل استفاده کرد تابه غروبگاه آفتاب رسید. در آنجا احساس کرد و در نظرش مجسم شد که خورشید در چشمه یا دریای تیره و گل آلودی فرو می رود» (۳۵۱).
«به ذوالقرنین گفتیم : آیا می خواهی آنان را مجازات کنی و یا روش نیکویی را در میان آنان انتخاب می کنی؟» (۳۵۲)
ذوالقرنین گفت : «اما کسی را که ستم کرده است مجازات خواهیم کرد، سپس به سوی پروردگارش باز می گردد و خداوند او را عذاب شدید خواهد نمود» (۳۵۳)
این ظالمان و ستمگران، هم مجازات این دنیا و هم عذاب آخرت را می چشند.
«و اما کسی که ایمان آورد و عمل صالح انجام داد، پاداشی نیکوتر خواهد داشت و ما فرمان آسانی به او خواهیم داد» (۳۵۴).
شاید هدف ذوالقرنین از این بیان اشاره به این است که مردم در برابر دعوت من به توحید و ایمان و مبارزه با ظلم و شرک و فساد به دو گروه تقسیم خواهند شد. کسانی تسلیم این برنامه سازنده الهی شوند که مطمئنا پاداش نیک خواهند داشت و در امنیت و آسودگی خاطر زندگی خواهند کرد و کسانی در برابر این دعوت موضع گیری خصمانه داشته باشند و به شرک و ظلم و فساد ادامه دهند، که مجازات خواهند شد.
ذوالقرنین پس از آنکه سفر خود را به غرب پایان داد، عزم شرق کرد قرآن می فرماید: «بعد از آن، از اسباب و وسایلی که در اختیار داشت دوباره بهره گرفت و همچنان به راه خود ادامه داد تا به خاستگاه خورشید رسید، در آنجا دید که خورشید بر جمعیتی طلوع می کند که در برابر تابش آفتاب برایشان پوششی قرار نداده بودیم و هیچ گونه سایبانی نداشتند». (۳۵۵)
این جمعیت در سطحی بسیار پایین از زندگی انسانی بودند، تا آنجا که برهنه زندگی می کردند و یا پوشش بسیار کمی داشتند که بدنشان را از آفتاب نمی پوشانید.
آری، «چنین بود کار ذوالقرنین و ما به خوبی می دانیم که او چه امکاناتی (برای پیشبرد اهداف خود) در اختیار داشت». (۳۵۶)
صفات برجسته ذوالقرنین
از قرآن به خوبی استفاده می شود که ذوالقرنین دارای صفات برجسته و ممتازی بود که به این قرار است :
- خداوند اسباب پیروزی ها را در همه ابعاد در اختیار او گذاشت.
- او سه لشگرکشی مهم داشت؛ به غرب، به شرق و به منطقه ای که در آنجا یک تنگه کوهستانی وجود داشت و در هر یک از این سفرها با اقوامی برخورد کرد.
- او مردی با ایمان، عادل و مهربان بود و از طریق عدل و داد منحرف نمی شد؛ به همین جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود و به مال و ثروت دنیا علاقه ای نداشت.
- او به خدا و روز رستاخیز ایمان داشت.
- او سازنده یکی از مهمترین و نیرومندترین سدها بود، که در آن به جای آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد که اگر مصالح دیگری هم در ساختمان آن به کار رفته بود، فرع بر این فلزات بود. هدف او از ساختن این سد، کمک به گروهی مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم یأجوج و مأجوج بوده است.
- قبل از نزول قرآن نام او در میان جمعی از مردم شهرت داشت، از این رو قریش یا یهود از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره آن سؤ ال کردند.
- در قرآن چیزی بر پیامبری او تصریح نشده است ولی در الفاظ آن تعابیری است که از پیامبری او خبر می دهد. در روایات اسلامی از ذوالقرنین با عنوان «عبد صالح» نام برده شده است.
ذوالقرنین در روایات
ذوالقرنین در کلام علی (علیه السلام)
در کتاب اکمال الدین به سند خود از اصبغ بن نباته روایت (۳۵۷) کرده است که ابن الکوا در محضر علی (علیه السلام) که بر فراز منبر بود، برخاست و گفت : یا امیرالمؤ منین! ما را از داستان ذوالقرنین خبر بده؛ آیا پیغمبر بوده است و یا پادشاه؟ مرا از دو قرن او خبر بده؛ آیا از طلا بوده یا از نقره؟
حضرت فرمود: نه پیغمبر بود و نه پادشاه. دو قرنش نیز، نه از طلا بود و نه از نقره. او مردی بود که خدا را دوست می داشت و خدا هم او را دوست داشت. او خیرخواه خدا بود، خدا هم برایش خیر می خواست. از این رو او را ذوالقرنین، نامیدند که قومش را به سوی خدا دعوت می کرد و آنان او را زدند و یک طرف سرش را شکستند. پس از مدتی از مردم غایب شد و بار دیگر به سوی آنان برگشت؛ این بار هم او را زدند و طرف دیگر سرش را شکستند. اینک در میان شما نیز کسی مانند او هست. (۳۵۸)
همنشینی ذوالقرنین با صالحین
در کتاب علل الشرایع و امالی به طور مسند (۳۵۹) از وهب نقل شده است که در یکی از کتب آسمانی نوشته است : هنگامی که ذوالقرنین از کار ساخت سد معروف خویش فراغت یافت، به مسیری که آن را آغاز کرده بود ادامه داد. او و لشگریانش در راه به پیرمردی برخوردند که به نماز ایستاده بود. ذوالقرنین از بی تفاوتی او نسبت به خود ناراحت شد و از او پرسید: چگونه است که عظمت و شوکت سپاهیانم، تو را به وحشت نینداخت.
مرد عابد پاسخ داد: من با کسی در حال مناجات بودم که لشگریانی به مراتب بیشتر از تو و قدرتی بس شگرفت تر از قدرت تو دارد و چنانچه روی خود را به سوی تو متمایل کنم به مطلوبم نخواهم رسید.
ذوالقرنین از آن مرد خواست تا او را در پاره ای از امور به عنوان مشاور و یاور همراهی کند. مرد عابد نیز به چهار شرط خواسته ذوالقرنین را پذیرفت.
اول آن که به او نعمتی بخشد که در آن فنایی نباشد. دوم، سلامتی و صحتی که در آن هیچ گاه رنجوری و ضعف نباشد. سوم، اکسیری از جوانی و نشاط که هرگز پیری و ضعف در آن راه پیدا نکند. سرانجام حیاتی ابدی که مرگی در آن نباشد.
ذوالقرنین که از برآوردن حاجات او درمانده گشته بود، گفت: کدامین بنده ای خواهد توانست این گونه باشد. مرد عابد گفت: من نیز در کنار کسی خواهم بود که این خصلت ها برازنده اوست.
ذوالقرنین از او جدا شد و در مسیرش با مردی دانشمند مواجه شد و از او پرسید: آیا می توانی بگویی آن دو چیز که از ابتدای خلقت همواره پا برجا مانده اند کدامند و نیز مرا از دو چیزی که با یکدیگر متناقض هستند و آن دو چیزی که با یکدیگر حرکت می کنند و نیز دو چیزی که دشمن یکدیگرند با خبر سازی؟ مرد داشنمند در پاسخ گفت : آن دو چیزی که با یکدیگر حرکت می کنند، ماه و خورشیدند و آن دو چیز که متناقض می باشند همان شب و روز است و منظور از دو دشمن همان زندگی و مرگ است.
ذوالقرنین به مسیرش ادامه داد تا به پیرمردی رسید که جمجمه مردگان را زیر و رو می کرد. ذوالقرنین علت را جویا شد. او در جواب گفت : می خواهم انسان های شریف و با اصل و نسب را از اشخاص پست و فرومایه بازشناسم و فقیر را از بی نیاز و غنی جدا سازم، اما در این مدت بیست سال نتیجه ای عایدم نگشته است. ذوالقرنین که گفته آن شخص را تلویحا در مورد خویش فرض نموده بود از او جدا شد و به قومی رسید که از بازماندگان و هدایت یافتگان امت موسی (علیه السلام) بودند. از آنان خواست تا برایش توضیح دهند که چرا آرامگاه مردگان را در آستانه منزل خویش می ساختند. آنان پاسخ دادند: تا همیشه مرگ در برابر چشمان ما مجسم باشد و آن را به فراموشی نسپاریم. ذوالقرنین در ادامه پرسید: چگونه است که خانه های شما درب ندارد؟ آنان گفتند: زیرا در میان ما هیچ انسان مظنونی و سارقی وجود ندارد و ما یکدیگر را امین خویش می دانیم. ذوالقرنین پرسید: چرا بر شما پادشاه و قاضی و امیری حاکم نیست؟ آنان گفتند: به این دلیل که هرگز رعیت بر یکدیگر ستم نمی ورزند تا احتیاج به حاکمی باشد و هیچگاه کارشان به دشمنی و جدال نمی انجامد تا به قاضی شکایت برند و هرگز اتفاق نیفتاده است که کسی فزون طلبی کند و به ذخیره ثروت و احتکار بپردازد تا نیاز به امیر و حکمران احساس شود.
ذوالقرنین پرسید: چگونه است که هیچ یک از شما بر دیگری برتری نداشته و تفاوتی آشکار میان شما وجود ندارد؟ گفتند: چون ما نسبت به یکدیگر ترحم می ورزیم و در مشکلات غمخوار و پشتیبان هم هستیم.
ذوالقرنین پرسید: چرا هرگز میان شما نزاع و جنگی در نگرفت و به دشنام یکدیگر نپرداختند؟ گفتند: ریشه این مسأله در الفت و محبت میان ما نهفته است. افزون بر این ما بر غرایز نفسانی خویش تسلط داریم و تدبیر و دوراندیشی، بر زندگانی روزمره ما حاکم است.
ذوالقرنین در ادامه پرسید: چگونه است که شما تا بدین حد متحد هستید و راه شما مستقیم و یکسان است؟ گفتند: علت آن پرهیز از دروغگویی و خدعه و نیرنگ به یکدیگر و پرهیز از غیبت و تهمت می باشد.
ذوالقرنین پرسید: چرا در بین شما نیازمندی وجود ندارد؟ گفتند: چون دارایی و اموال خویش را به طور مساوی میان خود تقسیم می کنیم.
ذوالقرنین پرسید: چگونه است که در میان شما فرد بد اخلاق و عصبانی مزاج وجود ندارد؟ پاسخ دادند: حکمت آن را باید در تواضع و فروتنی ما جستجو کرد.
ذوالقرنین بار دیگر پرسید: چرا شما عمرهای طولانی دارید؟ گفتند: چون حق و عدالت در میان ما حکمفرماست.
ذوالقرنین پرسید: چگونه است که شما هرگز دچار قحطی نشده اید؟ گفتند: بدان سبب که هرگز استغفار و توبه از درگاه خداوند را فراموش نکردیم. ذوالقرنین پرسید: چرا هرگز بر شما آفت و بلایا نازل نشد؟ گفتند: چون توکل و امید ما فقط بر خداوند تعالی بود هرگز همانند عرب ها نزول رحمت الهی را بر اثر فعل و انفعالات جوی و نوعی حرکات ستارگان نمی پنداریم و بر این خرافه ها وقعی نمی نهیم.
در پایان، ذوالقرنین از نحوه رفتار پدرانشان سؤ ال نمود. پاسخ دادند: پدران ما بر مساکین و نیازمندان ترحم می آوردند، از خطاهای آنان چشم می پوشیدند و بر ایشان احسان می نمودند برای گناهکاران طلب استغفار می کردند و صله رحم به جا می آوردند، امانات را به صاحبانشان باز می گرداندند و هرگز لب به دروغ نمی گشادند. خداوند نیز به جبران احسان آنان، امورشان را به صلاح و سداد بیمه می نمود. ذوالقرنین که سعادت آن مردم را مشاهده کرد، تصمیم گرفت تا با آنان به زندگی ادامه دهد. او تا پانصد سالگی که زندگی را وداع گفت، در کنار آنان زیست. (۳۶۰)
پرسش های و پاسخ های داستان ذوالقرنین
۱ - ذوالقرنین چه کسی بود و چرا به این نام نامیده شد؟
در این که ذوالقرنین چه کسی بوده است و بر کدام یک از مردان معروف تاریخ منطبق می شود، نظرات مختلفی ابراز شده که مهم ترین آنها سه نظریه است :
نظریه اول :
بعضی معتقدند او همان اسکندر مقدونی است. از این رو برخی او را اسکندر ذوالقرنین می خوانند و معتقدند که او بعد از مرگ پدرش بر کشورهای روم و مغرب و مصر تسلط یافت و شهر اسکندریه را بنا نمود؛ سپس شام و بیت المقدس را در زیر سیطره خود گرفت و از آنجا به ارمنستان رفت و عراق و ایران را فتح کرد؛ سپس قصد هند و چین نمود و از آنجا به خراسان بازگشت. شهرهای فراوانی بنا نهاد و به عراق آمد و بعد از آن در شهر «زور» بیمار شد و از دنیا رفت. برخی گفته اند او سی و شش سال عمر کرد. جسد او را به اسکندریه بردند و در آنجا دفن نمودند.
اما این نظریه نمی تواند درست باشد، چون اوصافی که قرآن برای ذوالقرنین آورده است، تاریخ برای اسکندر مسلم نمی داند و بلکه آنها را انکار می کند، مثلا قرآن می فرماید که ذوالقرنین مردی مؤمن به خدا و روز جزا بوده و دین توحید داشت، در حال که اسکندر مردی وثنی و از صابئی ها بوده است. نیز قرآن کریم می فرماید: «ذوالقرنین یکی از بندگان صالح خدا بود و به عدل و رفق، مدارا می کرد» ولی تاریخ برای اسکندر خلاف این را نوشته است.
همچنین در هیچ یک از تواریخ ننوشته اند که اسکندر مقدونی سدی به نام سد یأجوج و مأجوج - با آن اوصافی که قرآن ذکر فرموده - ساخته باشد.
نظریه دوم :
جمعی از مورخین، ذوالقرنین را یکی از پادشاهان یمن دانسته اند از جمله اصمعی در تاریخ عرب قبل از اسلام و ابن هشام در تاریخ معروف خود به نام «سیره» و ابوریحان بیرونی در «آثار الباقیه» را می توان نام برد که از این نظریه دفاع کرده اند. برخی از اشعار حمیری ها (که از اقوام یمنی بودند) و شعرای جاهلیت متضمن افتخار به وجود ذوالقرنین است. معتقدین به این نظر، سدی را که ذوالقرنین ساخت، همان سد معروف «مارب» می دانند. (۳۶۱)
نظریه سوم : که جدیدترین نظریه است، دانشمند معروف اسلامی «ابوالکلام آزاد» که روزی وزیر فرهنگ کشور هند بود، در کتاب محققانه ای که در این زمینه نگاشته [به نام «ذوالقرنین یا کورش کبیر»] آورده است. طبق این نظریه ذوالقرنین همان «کورش کبیر» پادشاه هخامنشی است.
بنابر این نظر، اوصاف مذکور در قرآن مجید درباره ذوالقرنین با اوصاف کورش تطبیق می کند. در ضمن کورش سفرهایی به شرق و غرب و شمال انجام داد که در تاریخ زندگانیش به طور مشروح آمده است و با سفرهای سه گانه ای که در قرآن آمده است قابل انطباق است. افزون بر این، فضایل و اخلاق و کرامات نفسانی که ذوالقرنین دارا بود با کورش قابل انطباق است. هر چند این نظریه دارای نقطه های ابهام است، ولی می توان آن را بهترین نظریه موجود درباره تطبیق ذوالقرنین بر رجال معروف تاریخی دانست.
دوباره وجه تسمیه ذوالقرنین به این نام نیز نظرات گوناگونی وجود دارد از جمله اینکه او به شرق و غرب عالم رسید که عرب از آن تعبیر به قرنی الشمس (دو شاخ آفتاب) می کند.
بعضی دیگر معتقدند که این نام به خاطر این بود که دو قرن حکومت کرد و در اینکه مقدار قرن چه اندازه است نیز نظرات متفاوتی دارند.
بعضی نیز گفته اند که در دو طرف سر او برآمدگی مخصوص بود. عده ای هم گفته اند که تاج مخصوص او دارای دو شاخک بود (۳۶۲).
۲ - سد ذوالقرنین در کجا واقع شده است؟
اگر چه بعضی سد ذوالقرنین را با دیوار معروف چین که هم اکنون پابرجاست و صدها کیلومتر ادامه دارد منطبق می دانند، اما روشن است که دیوار چین از آهن و مس ساخته شده و نه در یک تنگه باریک کوهستانی است (اوصافی که قرآن مجید برای آن سد ذکر کرده) بلکه دیواری است که از مصالح معمولی بنا گردیده است.
بعضی دیگر اصرار دارند که این سد، همان سد «مأرب» در سرزمین «یمن» است. در حالی که سد مأرب گرچه در یک تنگه کوستانی بنا شده ولی برای جلوگیری از سیلاب و به منظور ذخیره آب بنا شده است و ساختمان از آهن و مس نیست.
ولی بنا بر نظر دانشمندان، در سرزمین قفقاز میان دریای خزر و دریای سیاه سلسله کوه هایی است که همچون یک دیوار، شمال را از جنوب جدا می کند. تنها تنگه ای که در میان این کوه های دیوار مانند وجود دارد به تنگه داریال معروف است و در همان جا تاکنون دیوار آهنین باستانی به چشم می خورد و به همین جهت بسیاری معتقدند که سد ذوالقرنین همین سد است.
۳ - یأجوج و مأجوج چه کسانی هستند؟
قرآن کریم آنان را از دو قبیله وحشی و خون خوار می داند که مزاحمت شدیدی برای ساکنان اطراف مرکز سکونت خود داشته اند. به گفته مفسر بزرگ، علامه طباطبایی در المیزان از مجموع گفته های تورات استفاده می شود که مأجوج یا یأجوج، گروه یا گروه های بزرگی بودند که در دوردست ترین نقطه شمال آسیا زندگی می کردند و مردمی جنگجو و غارتگر بودند. دلایل فراوانی از تاریخ در دست است که در منطقه شمال شرقی زمین در نواحی مغولستان در زمان های گذشته گویی چشمه جوشانی از انسان وجود داشته است و مردم این منطقه به سرعت زاد و ولد می کردند و پس از کثرت و فزونی به سمت شرق یا جنوب سرازیر می شدند و تدریجا در آنجا ساکن می گشتند. برای حرکت سیل آسای این اقوام، دوران های مختلفی در تاریخ آمده است. یکی از آن دوران، هجوم این قبایل وحشی در قرن چهارم میلادی تحت زمامداری آتیلا بود که تمدن امپراطوری روم را از میان بردند. دوره دیگر که آخرین دوران هجوم آنان محسوب می شود، در قرن دوازدهم میلادی به سرپرستی چنگیزخان صورت گرفت که بر ممالک اسلامی و عربی هجوم آوردند و بسیاری از شهرها از جمله بغداد را ویران نمودند.
در عصر کورش نیز هجومی از ناحیه آنان اتفاق افتاد که در حدود سال پانصد قبل از میلاد بود ولی در این تاریخ، حکومت متحد ماد و فارس به وجود آمد و اوضاع تغییر کرد و آسیای غربی از حملات این قبایل در امان ماند.
از این رو به احتمال زیاد یأجوج و مأجوج از همین قبایل وحشی بوده اند که مردم قفقار به هنگام سفر کورش به آن منطقه تقاضای مقابله با آنان را از او کردند و او نیز اقدام به ساخت سد معروف ذوالقرنین نمود (۳۶۳).
۴ - چرا و چگونه ذوالقرنین سد ساخت؟
قرآن کریم به چگونگی ساخت و ساز این سد اشاره می کند و می گوید: «بعد از این ماجرا باز از اسباب مهمی که در اختیار داشت بهره گرفت. همچنان به راه خود ادامه داد تا به میان دو کوه رسید و در آنجا گروهی غیر از آن دو گروه سابق، یافت که هیچ سخنی را نمی فهمیدند» (۳۶۴).
این آیه اشاره به این دارد که او به یک منطقه کوهستانی رسید و در آنجا جمعیتی (غیر از دو جمعیتی که در شرق و غرب یافته بود) مشاهده کرد که از جهت تمدن در سطح بسیار پایین قرار داشتند، چرا که یکی از روشن ترین نشانه های تمدن انسانی همان سخن گفتن او است.
در این هنگام آن جمعیت که از ناحیه دشمنان خونخوار و سرسختی به نام یأجوج و مأجوج در عذاب بودند، حضور ذوالقرنین را که دارای قدرت و امکانات عظیمی بود، غنیمت شمردند و به او گفتند: «ای ذوالقرنین! یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد می کنند، آیا ممکن است ما هزینه ای در اختیار تو بگذاریم که میان ما و آن ها سدی ایجاد کنی» (۳۶۵).
این گفتار با اینکه حداقل زبان ذوالقرنین را نمی فهمیدند، ممکن است از طریق علامت و اشاره بوده باشد و یا لغت بسیار ناقصی که نمی توان آن را به حساب آورد. از این جمله استفاده می شود که آن جمعیت از نظر امکانات اقتصادی وضع خوبی داشتند اما از نظر صنعت و فکر و نقشه ناتوان بودند لذا حاضر شدند هزینه این سد مهم را بر عهده گیرند مشروط بر اینکه ذوالقرنین ارائه طرح و ساخت آن را بپذیرد.
ذوالقرنین در پاسخ گفت : «آنچه را پروردگارم در اختیار من گذارده (از آنچه شما می خواهید بگذارید) بهتر است» (۳۶۶) و نیازی به کمک مالی شما ندارم. «مرا با نیرویی یاری کنید تا میان شما و این دو قوم مفسد، سد نیرومندی قرار دهم». (۳۶۷)
سپس چنین دستور داد: «قطعات بزرگ آهن برایم بیاورید» (۳۶۸). هنگامی که قطعات آهن آماده شد دستور چیدن آنها را به روی یکدیگر صادر کرد «تا کاملا میان دو کوه را پوشاند» (۳۶۹). دستور دیگر ذوالقرنین این بود که به آنان گفت : مواد آتش زا بیاورید و آن را در دو طرف این سد قرار دهید و با وسایلی که در اختیار دارید، «در آن آتش بدمید تا قطعات آهن سرخ و گداخته شود». (۳۷۰)
سرانجام، آخرین دستور را چنین صادر کرد: «مس ذوب شده برای من بیاورید تا روی این سد بریزم» (۳۷۱) و به این ترتیب مجموعه آن سد آهنین را با لایه ای از مس پوشانید و آن را از نفوذ هوا و پوسیدن حفظ کرد! بعضی گفته اند که در دانش امروز به اثبات رسیده است که اگر مقداری مس به آهن اضافه کنند مقاومت آن را بسیار زیادتر می کند ذوالقرنین چون از این حقیقت آگاه بود اقدام به چنین کاری کرد. سرانجام این سد به قدری نیرومند و مستحکم شد که «آن گروه مفسد قادر نبودند از آن بالا روند و نه قادر بودند در آن نقبی ایجاد کنند» (۳۷۲).
پی نوشت ها:
(۳۵۰) - کهف / ۸۳.
(۳۵۱) - کهف / ۸۶ - ۸۴.
(۳۵۲) - کهف / ۸۶ .
(۳۵۳) - کهف / ۸۶.
(۳۵۴) - کهف / ۸۸.
(۳۵۵) - کهف / ۹۰ ۸۹.
(۳۵۶) - کهف / ۹۱.
(۳۵۷) - مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر «المیزان» در ذیل این روایت می فرماید اینکه در این روایت فرمود: «اینک در میان شما نیز مانند او هست» مقصودش خودش بود، چون یک طرف فرق مبارک ایشان از ضربت عمرو بن عبدود شکافته شد و طرف دیگر به ضربت عبدالرحمن بن ملجم مرادی (لعنة الله علیه) که با همین ضربت دومی شهید گردید. (المیزان، ج ۱۳، ص ۵۲۱ - ۵۱۰).
(۳۵۸) - اکمال الدین، انتشارات اسلامی، ص ۳۹۳.
(۳۵۹) - مسند، روایتی است که سلسله اسناد آن در تمام طبقات متصل به معصوم باشد.
(۳۶۰) - امالی صدوق، ص ۱۴۴؛ علل الشرایع، ص ۴۷۲.
(۳۶۱) - ر. ک : المیزان، ح ۱۳، ص ۵۴۴ - ۵۲۲.
(۳۶۲) - ر. ک : تفسیر نمونه، ج ۱۲، ص ۵۴۵.
(۳۶۳) - تفسیر نمونه، ج ۱۲، ص ۵۵۱.
(۳۶۴) - کهف / ۹۳ - ۹۲.
(۳۶۵) - کهف / ۹۶ - ۹۴.
(۳۶۶) - همان.
(۳۶۷) - همان.
(۳۶۸) - کهف / ۹۶ - ۹۴.
(۳۶۹) - همان.
(۳۷۰) - همان.
(۳۷۱) - کهف / ۹۶.
(۳۷۲) - کهف / ۹۷.